-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 11:29
این سیستم جدید بلاگ اسکای بسی ما را مبهوت خودش کرده! اصلا یه چی میگم، یه چی میشنوید... فقط چند عدد مشکل کوچیک داره که برسم گزارش بدم شاید حل بشه!
-
برعکس
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 01:27
سلام ! (سوت نداره؟ سوت بزنیم در ریم! :دی) ... (اینم اون سیستمی که زر زر میکردم :دی... خیلی مزخرفه :دی) ضمنا از ته باید بخونید! یعنی از اون پایین پایینا :دی چقدر خوبه آدم بعد از 60 سال به وبلاگش سر بزنه! بعد به روی خودش هم نیاره چاکریم! میگم خوبید؟ من که اصلا خوب نیستم! بابا سرم شلوغه... به کی بگم؟! ضمنا از این به بعد...
-
:دی
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 00:35
-
هو ها ها ها ها
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 23:49
سلامی چو بوی تازه بهار البته به همراه کمی خاک که اینجا نشسته بود... جون شما نباشه، جون بعضی از دوستان یه جند بار اومدم تراوشات ذهنی خودم رو به اشتراک بزارم، وقت نشد... دیگه سرم شلوغه دیگه... ولی خوب از کلاس گذاشتن که بگذریم، سخن من خوش تر است... خلاصه اتفاقات این چند وقت اخیر به این شرح میباشد: مسافرت که خیلی هم خوش...
-
یک سال دیگر هم سپری شد...
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 01:19
سال نو همگیه دوستان مبارک... امیدوارم سالی سرشار از پول... تفریح... و آرامش در پیش رو داشته باشید... ضمنا عید هم بهتون خوش بگذره... کمربند ایمنی هم فراموش نشود مام با بکس یه برنامه چیدیم که ایرانو دور بزنیم یه سری به بیشتر شهراش بزنیم... تازه کمر بند هم میبندیم --- پ ن: امسال چقدر زود گذشت... کلا چند ساله که خیلی زود...
-
سفیدترین مخلوق خدا
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:40
برف باریدن وقتی کامل میشه که ما بتوانیم برف بازی کنیم... اصلا اصل ِ حالِ برف، به برف بازیشه... به اینکه یکیرو چند نفری بگیرید، کلشو بکنید توی برف و در حالی که اون داره از یخ زدگی میمیره ما هِر هِر بهش بخندیم و همینجوری کیلو کیلو برف خالی کنیم رو طرف ... حالا اگر هم وقت کردیم... شاید درش آوردیم... وگرنه باید به توان...
-
وسوسه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 23:01
جدا که فیلم DARK KNIGHT RISES از شاهکار های سینما میباشد... لامصب عجب موزیکی داره این فیلم... خیلی فیلم خوب و خفن و جالبیست... اگر ندیدید، همین الان و در همین لحظه برید ببینید... البته اصولا کارای نولان خیلی تاثیر بر انگیزه... :D و با توجه به اینکه در ایام آمدن بازی های جدید هستیم، و من هم که کلا عاشق بازی...
-
اندکی سکوت
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 23:47
-
یه کم دیگه اونجوری!! :دی
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 20:21
از ما که گذشت... جهت اطلاع جوونترا عرض میکنم که: ای دخترایی که با یه تیکه یا یه چشمک یا یه نگاه ! از طرف یه پسر، فکر میکنید شاهزاده ی رویاهاتون یا بهترین دوست پسر دنیا رو پیدا کردید... یادتون باشه شما توی تور ِ یه تیکه یا یه چشمک یا یه نگاه از هزاران تیکه یا چشمک یا نگاهی که به هزاران دختر زده میشه گیر افتادید! و این...
-
حرف های اونجوری :دی
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 21:34
A: نمیدونم چرا! ولی احساس میکنم یه سری از دخترای ما دچار مرض نمایشی و نمایشگاهی و (...) شدن! حالا این مرض چی هست در ادامه خواهید فهمید: امروز در خیابان های شهر تهران قدم میزدیم که ناگهان چشممان از حدقه زد بیرون! حالا چرا! اونش به خودم مربوطه! خوب نه، به شمام مربوطه... اصلا به همه مربوطه! چون یه چیزی دیدم که باعث شد به...
-
چطوری زامبی؟
جمعه 1 دیماه سال 1391 20:57
خوب که چی؟ یعنی واقعا منتظر یه اتفاق عجیب غریب بودی؟ مثلا خوب بود همه زامبی میشدنو فقط تو زنده میموندی؟ اونوقت نمیگی تنهایی چه جوری میخوای زندگی کنی؟ -- من موندم مردم چرا اینقدر رو این جور شایعه ها حساس شدن! حساس که چه عرض کنم! وقتی طرف از اونور دنیا، کل زندگیشو میفرشه، یه بلیط یه طرفه میگیره واسه یه کوهی تو فرانسه!...
-
Mr.Mostafa
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 10:51
با نهایت تاسف اعلام میدارم که : کامپیوتر بنده دچار مشکلات عمده سخت افزاری شده و عملا ویندوزش بالا نمیاد که هیچ، هیچ کاریش هم نمیشه کرد که باز هم هیچ! خلاصه بعد دو هفته بالاخره تونستم ایمیلمو چک کنم :دی اونم از یه جا دیگه... به همین دلیل نیستیم تا رفع شود این مشکل... پس این پیغام را برسانید به دیگران تا نگران حال ما...
-
تولدم
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 00:48
مبارک --- با توجه به اینکه در این هفته ای که گذشت! و احتمالا در این هفته ای که میاد! یه کم سرم شلوغ بود و شلوغ خواهد بود!! دوستان یه وقت ندیدن اسم بنده در لیست نظراتشون رو، دلیل بر عدم ورود من به وبلاگ های نازشون ندونن... میام و میخونم ولی خوب دیگه وقت نظر دادن ندارم دیگه... --- ضمنا دلتون بسوزه... امسال 2 تا کیک تولد...
-
خسته اما...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 13:51
مارو باش داشتیم پولامونو جمع میکردیم یه سیستم اساسی ببندیم! با این اتفاقات اخیر فک کنم مجبورم کل پول رو بدم آبنبات بخرم! اونم اگه پولم برسه! :دی داشتم فکر میکردم از این به بعد که رفتم جایی واسه کار، میگم آقا حقوق من بر مبنای دلار حساب میشه! شایدم یورو... اینجوری حداقل دخل و خرج یه همخونی مسالمت آمیز پیدا میکنه... نه...
-
شده؟
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 23:01
تا حالا شده حوصله ی هیچ کسی رو نداشته باشید؟ شده اینقدر بی حال و حس باشید که حتی حوصله خواب هم ندارید؟ بشینید تو اتاق تاریک، پشت PC و فقط کلیک کنید و ندونید هدفتون از این کار چیه؟! بخواید برید بیرون ولی حال بیرون رفتن نداشته باشید! هی برید سر یخچال ولی جز آب ، چیز دیگه ای نخورید؟! تلفن و اس رو جواب ندید... اصلا شاید...
-
پیچش
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 00:16
لابد بازم میخوای بهونه بیاری که چرا دیر آپ کردی و از این حرفا... نه دیگه... بهونه هات کارساز نیست... پیچوندی بگو پیچوندم! چرا میخوای با کلمات بازی کنی... مگه اسباب بازین؟ خراب میشن حالا بیا درستش کن ایام تعطیلات هم در پیش است! (البت واس ما طهرونیا...) داریم میبرنامه ایم که بلکه کمی بریم هوا خوری... موردیم از بس کار...
-
رمضان
شنبه 31 تیرماه سال 1391 23:56
ماه خوبیست این ماه... شروعش که برای من خوب بود(البته به غیر از سرماخوردگی ای که نصیبمان شده!) امیدوارم که پایانش از سال های پیش پر برکت تر باشه... هم برای ما و هم برای شما دوست عزیز
-
چسب
جمعه 16 تیرماه سال 1391 19:26
اصلا روایت داریم از خودم که میفرماید: تابستان را صرفا جهت عشق حال ساخته اند... حتی کسانی سر کار میروند آن هم تمام وقت! و چون ما نیز خود را آدم دانسته ایم، تصمیم کبری گرفتیم که هر هفته ها! آخرش رو بریم عشق و حال... حالا چه تفریحات سالم، چه غیر سالم، چه خیلی سالم و حتی چه خیلی غیر سالم (یه جورایی مُضِر ) ؛ نه نگفته و با...
-
شرح ماجرا
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 22:14
اوووووه ! 1 ماه و اندی گذشته است و ما مطلبی نذاشته ایم! خجالت هم نکشیده ایم؟! واقعا که... حالا ما خجالت نکشیده ایم... شما نیز خجالت نمیکشید... آفرین یه کم بکشید ... جواب میده... -- میبینم که یه سری بستن و رفتن... اون یه سری که جزو b e s t ما بودن حواسشون رو جمع کننا... گذرمون میخوره به شهرشون باز هم... دارم براشون منم...
-
الهی العفو...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 01:59
وای بر مردمانی که حلال خدا را کریه دانسته و از آن دوری میکنند و حرام خدا را عزیز دانسته و به آن روی میاورند... وای ... و البته بر ما هم وای... ما نیز چنین کرده ایم و باید رفع کنیم این همه سیاهی وگناه را... و خدایا ... ببخش ... این همه نمک نشناسی و ناشکری را... ببخش... ------ چهار شنبه رهسپار اصفهان میشویم... و اقامت...
-
+18 یا -18 مساله این است!
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 00:42
عجب دوره و زمونه شده ها... بچه های این دوره و زمونه چه شوخی های جسمانی و جنسانی ای که با هم نمیکنن حالا طرف دبیرستان بود یه چیزی... راهنمایی بود بده ولی باز جای امیدواری هست... (البته بعیده باشه ولی فعلا گیر ندید ) دیگه دبستانی ها هم اینجوری شدن... حالا بازم تو مدرسه بود یه چیزی... دیگه خیابون که جای این کارا نیست......
-
یک یادداشت
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 20:09
حال میکنم یه بارم اینجوری بنویسم! ربطی داره؟ اصلا هوس کردم! هوس میدونی یعنی چی؟ عظمت روز... سنگینیه شب... قدرت آفتاب... لذت ابر... و این طبیعت است که با ما بازی میکند... روحیه میسازد و میگیرد و امید میدهد و نا امید میکند... عاشق میکند و جدا میکند... گاهی بارانی میبارد و جانی تازه میگیری... گاهی بارانی میبارد و به مرگ...
-
سال به سال
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 00:36
رفتیم و برگشتیم... الان یه چند روزی هست که تو تهرانیم... ولی چه کنیم که بسی زیاد خسته شدیم... سفری نبود که به متن بیاد و متنی نیست که تعریف کنه از لحظه به لحظه ی سفر... فقط نکته ی مهمش این بود که مسیر پیشنهادی ما، فقط در حد یک پیشنهاد موند و نصف اون بیشتر طی نشد... که البته جای خوشحالی داره، چرا که بیشتر استفاده کردیم...
-
بووووم
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 08:44
آغاز سال یک هزار و سیصد و نود و یک هجری شمسی بر همگان مبارک... امیدوارم سال خوبی داشته باشید!
-
2500 کیلومتر
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 10:53
بعد از گذشت 1 ماه از تنهایی بنده... تصمیم بر آن گرفتیم تا ادامه زندگی را با تفریحات سالم بگذرانیم... (البته کمی تا قسمتی سالم) این شد که تنهایی را کنار گذاشته و مسافرتی مجردی را در پیش گرفتیم! مسافرتی عجیب و کاملا بر مبنای عشق و حال... که شاید کمی دلمان خوش شود! که شاید کمی حالمان عوض شود! که شاید کمی خنده هایمان...
-
گره
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 20:34
یعنی واقعا فک کردین منم مثل بقیه آدمام که وبلاگشون رو فراموش میکنن؟؟ شیطونه میگه بزارم برما... نه، جدا فکر کردین الکیه؟ کاملا واضح است که این یه مدت دوری از وبلاگ عزیزم، به خاطر شلوغی سر نبوده و مطمئناً این دوری فقط برای این بود که من خیلی به وبلاگم وابسته نباشم... یه کم به خودم وابسته باشم... به این میگن خودسازیه...
-
90 درجه...
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 00:21
پریشب عروسی بود! عروسی برادر عزیزم... و چقدر خوشحال... و قطعا شلوغی این 2 روز، یاد مرا از خودم دور کرده بود... ولی امشب... و امشب ها... عجیب حسی بر وجودم رخنه کرده... تازه "یاد" ـَم به خودم افتاد که حال، تک شده ام... و فقط یک شب بود که جمع ما را به من تبدیل کرد... و از این پس... من ، فقط من خواهم بود... فقط...
-
به روز میشویم!
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 21:33
سرمون شلوغه دیگه... میام حالا... اونجا ها هم میام... نگران چی هستید؟ راستی نمایشگاه نمیاید؟ بیاید دیگه باز من رفتم از این نمایشگاه ها... آخر دلیل حضور خودم رو نفهمیدم... یکی دیگه غرفه میگیره! ما میریم پرزنت میکنیم -- زنده ایم همچنان...
-
تراژدی مرگ
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 00:45
دختر : می دونی فردا عمل قلب دارم؟ پسر : آره عزیز دلم دختر : منتظرم میمونی؟ پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند پسر : منتظرت میمونم عشقم دختر : خیلی دوستت دارم پسر : عاشقتم عزیزم ... بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری...
-
لابد میشه دیگه!
شنبه 24 دیماه سال 1390 00:39
ما که بچه بودیم... یه کهنه ای ، لنگ ماشینی، دستمال گردنی... چیزی پیدا میکردن میذاشتن لای پامون بُقچه میکردن تا بره واسه یه هفته بعد که بیان بازش کنن... الان پوشک زدن واسه بچه! با خروجی هوا از هردو طرف ،8 لایه محافظ ، ویتامینه ، همراه با عصاره ی مالت ، 12 تا ایر بگ ، کروز کنترل ،سنسور عقب، تهویه مطبوع ، با ال سی دی !!...