ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
عجب دوره و زمونه شده ها...
بچه های این دوره و زمونه چه شوخی های جسمانی و جنسانی ای که با هم نمیکنن
حالا طرف دبیرستان بود یه چیزی...
راهنمایی بود بده ولی باز جای امیدواری هست... (البته بعیده باشه ولی فعلا گیر ندید )
دیگه دبستانی ها هم اینجوری شدن...
حالا بازم تو مدرسه بود یه چیزی... دیگه خیابون که جای این کارا نیست...
حالا پسرونه بود یه چیزی (چی چی یه چیزی... هِی میگه یه چیزی... اونم به جای خودش خیلی سوتیه... ) دیگه دختر بچه ها هم بعله...
فک کن!
چنتا طفل جالب نیست
کاش ما هم الان دبستانی بودیم
kheili bahali
خودت باهالی!
یه اسمی! نشونه ای! آدرسی! شماره ای! امضایی! ردّی! چیزی از خودت به جا میزاشتی که بلکه بدونیم کی به ما اشتباهی گفته باهال!
اونوقت چرا بوق بوقیش کردی ام اس تی
سرکاری بود هان؟
حالا دبستانی هم این بوووووووووووووووووووووق تو چرا نیگا می کنی؟
کاش ما هم ام اس تی بودیم
میدونم منظروت سلام بود!
گفتم بچه رد میشه... بوق بوقیش نکنیم بعدا دردسر میشه واسمون... این شد که اینجوری شد...
من داشتم رد میشدم! وگرنه اصلا قصد نگاه کردن به اینگونه صحنه های مستحجن را نداشتم... اصلا و ابدا :دی
از این سعادت ها نداری آبجی... هر کسی MST نیست... حتی خودمم نیستم
چطوری؟
هی سوت می زنیما
انگاری اینجا چارباغه
میگما
نه
تو دو باره
خجاااااااااااااااااااااالت نمی کشی؟
هی باید بیام بگم بش
اصن فریناز کیلو چند؟
اصن می شناسی ما رو ام اس تی مارک تجاری کپی برابر اصل؟
بزن آبجی... راحت باش... منم میزنم اصلن
مگه چهار باغ نیست؟! هست دیگه! نکته تو فکر میکنی اینجا وبلاگه!؟ واقعا که... تو دیگه چرا... نا امیدم کردی! :دی
بگوا...
آخ ... یه مدت نبودی یادم رفته خجل بشم...
خجل میشویم (الان این مثلا خجلیت رو ثابت میکرد... )
فریناز کیلو 5 تومان... تک تومنی تازه
آره ... تو مگه همون پسره نیستی که دیروز آدرس وبلاگم رو بهت دادم... دیدی شناختمت
حالا چطور مطورایی؟
دیگه پیر شدی رفتا داداشی
می خوای آستینامو بالا بزنم؟
یا اصن میرم آستین کوتا می پوشم اینطوری راحت تره زودتر زنت میدم
حالا کی؟ کجا؟ کی ؟
اصن ببینم تو مگه زن نداشتی؟
ستاد ایجاد رعب و وحشت در دل آقایان خجالت نکش
من که مطوره مطورم! خودت چطور مطوری؟
آره... دیدی فریناز...
نه نزن... دیگه فایده نداره... کار از آستین گذشته...
آستین کوتاه میپوشی؟ نه! تو خجـــــالت نمیکشی! نــــــــــــــــــــــــه تو خجالت نمکشی؟؟؟
اون ... اونجا ... اونموقع... نظرت چیه؟
چرا یه چنتایی داشتم... میخوای؟
..
.
.
.
.
..
ستاد جواب گویی به "ستاد ایجاد رعب و وحشت در دل آقایان خجالت نکش"
خب دیگه
ما رفتیم
زد زیاد
خوش اومدی...
قدم رنجه فرمودی...
چایی دووم...
شام درخدمت باشیم...
خونه خودتونه...
...
...
زد خودت هم زیاد... بلکم بیشتر...
از بزرگتراشون یاد میگیرن داداشم.میدونستی هر روز 3 تا پراز از ایران میره به تایلند که هدف 80 درصد مردای مسافر،گردشگریه جنسیه؟
تاسف میخورییییییییییییییییییییییییییییییییییییم
.
یه شعر واسه شادی روح شاعر:
ما نه آنیم که در گردش تکراری این چرخ فلک
هر که از دیده ی ما رفت ز خاطر ببریم
نه بابا... اتفاقا جدیدا بزرگترا هیچ نقشی ندارن...
همه چی زیر سر دوست نابابه... بسوزه پدر دوست ناباب که خودش تعطیله... بقیرو هم تعطیل میکنه!
نه نمیدونستم... ولی الان میدونم... جدی؟
خوب ببین... میخوای منم باهاشون برم... شاید آدم شدن
تاسف رو نمیخوریم... متاسف میشویم...
به به... از بحث که بگذریم... سخن یار خوش تر است...
شعر خوبی بود... آفرین...