حرف های اونجوری :دی

A:

نمیدونم چرا! ولی احساس میکنم یه سری از دخترای ما دچار مرض نمایشی و نمایشگاهی و (...) شدن! حالا این مرض چی هست در ادامه خواهید فهمید:

امروز در خیابان های شهر تهران قدم میزدیم که ناگهان چشممان از حدقه زد بیرون! حالا چرا! اونش به خودم مربوطه!    خوب نه، به شمام مربوطه... اصلا به همه مربوطه! چون یه چیزی دیدم که باعث شد به خودم شک کنم! به هوا شک کنم! به فصل شک کنم! به زمستون شک کنم! به بخارهای خروجی از دهانم شک کنم! ولی در آخر فهمیدم که باید به عقل طرف های مقابلم شک کنم!!!!

یک سری دختر با یک سری لباس نازک و البته چسبونک، توی این سرمای یخبندون اومدن بیرون دارن چرخ میزنن!! اندکی خجالت که عمرا نمیکشن! ولی اندکی به فکر خودشون هم نیستن! ولی خوب از یه جهت میشه مثبت به قضیه نگاه کرد! از این جهت که زود تر از من سوار تاکسی های شخصی سوار کن ِ مدل بالا شدند!!   من که مُردم تو این سرما تا سوار تاکسی بشم!! دماغمم قرمز شده بود از سرما... در این حد !    

B:

دیدید این دختر پسرای جدیدالدوست رو که تا یه پارک خلوت با یه نیمکت خالی پیدا میکنن از فرصت بهاری بودن هوا استفاده می کنن!؟

حالا قبلا فقط تو پارک هایی که رفت و اومد کم بود این چیزا زیاد بود... جدیدا این صندلی های توی مترو هم مکان مناسبی جهت ابراز محبت ها شده! بابا ای کسانی که توهم آزادی برتون داشته! والا لاس وگاس هم اینجوری نیست! زن میخوای بگو زن میخوام دیگه!    زشته بابا... 

خیلی حالیتون میشه برید خونه همدیگه اصلا همدیگرو بخورید... (البته بماند که اینا که الان اینجورین! 10 ثانیه تنها باشن فک کنم باید جوجه کشی راه بندازن! والا  )

حالا خوبه این رابطشون 2 سال هم (اونم نهایتا!) دووم نداره ها... 

2 سال هم کمتر! دختره راهنماییه میگه این دوست پسرم خوب نیست! قبلی بهتر بود... باید توی انتخاب دوست پسر بعدیم دقت کنم! 

خوش باشیـــــــــــــــد دوستان