گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!
گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!

یه تیرو 4 تا نشون

تشکر ویژه از کسایی که با من همدرد و همراه بودند و دعای خیرشون رو از یه طفل معصوم دریغ نکردند.. 


خدارو شکر بهتر شده! فقط یه آزمایش دیگه مونده که اگه جوابش مشخص بشه یه کمی خیال همه راحت خواهد شد. انشالله...


اینم عکس این کوچولو ناز 1.5 کیلویی: (عکسو حذفیدم!)


-----------------------------------------


جدیدا اینجوری شدم:


از گوش دادن آهنگ، حتی رادیو، سَر درد میگیرم... 


از دیدن تصاویر متحرک مثل تلویزیون و یا مترو ... ، چشم درد میگیرم... 


از رد شدن کنار زنایی که رفتن زیر دوش اُدکُلُن (که جدیدا زیاد شده) متنفرم...


از حس کردن اینکه یکی بهم زل زده یا داره زیر چشمی منو میپاد بدم میاد...


اینو قبلا هم بودم  : از وبلاگایی که میری توشون میبینی از عشق و عاشقی و شکست و شعر و کوفت و زهر مار و ... این چیزا نوشتم متنفرم...


-----------------------------------------


بهش میگم: نمیخوای اکانتمو بدی؟

میگه: نه دیگه، برو یکی دیگه بساز!

منم کاملا اتفاقی دستم خورد رو لینک "?Forgot your password" ... کاملا اتفاقی!


-----------------------------------------


از دیدن ماه کامل لذت میبرم... اصلا یه جوری محو تماشا میشم که نگوووووووووووووووووووووو... الانم ماه کامله!




* ساعت 1:15 ، شبتون خوش!



محمد رضا

یه نوزاد که تازه پا به این دنیا گذاشته به خاطر مشکلی که پیش اومده خیلی نیاز به دعا داره...


منم واقعا دوسش دارم...


خواهش میکنم...


خواهش میکنم...


التماس میکنم که دعاش کنید... از ته دلتون دعاش کنید...


خیلی دلم نگرونه... خیلی... 


ممنونم...





از رو بیکاری

یه چند ساعتی میشه حوصلم سر رفته... ولی دارم روش کار میکنم که بیشتر از این سر نره!


---


آمریکن پای دِ بوک آو لاو رو بالاخره بعد از مدت ها دیدم! جزو فیلماییه که فقط میشه یه بار دیدش... خیلی باهاش حال نکردم... حتی مزاج فرهنگی و سینماییه منو تحت تاثیر قرار داد و چند درجه کشیدش پایین... این شد که رفتم دوباره و بعد از ده ها بار فیلم زیبای Braveheart رو دیدم تا شاید به مزاج ِ دیفالت خود برگردم!


---


من که ماشین ندارم ولی فهمیدم که 206 خیلی ماشین بیخودیه... اصلا باهاش حال نمیکنم... من نمیدونم سازنده هاش چی فکر میکردن که اینو ساختن؟!؟


---


و ضمنا یه تغییر کوچکی هم به اینجا دادم... خودمم میدونم خیلی خوب شده!


---


و چون گذشته، شاد باشید...

برگشتم

کلا که خیلی خوب بود...


از کجاش بنویسم!


از هتل رایگانی که سرویس رایگان برای نمایشگاه داشت؟

از صبحانه و ناهار و شام و میان وعده رایگانی که در اختیارمون قرار میدادند؟

از احترامی که میزاشتند؟ (خیال کرده بودن منم مخترعم... خبر نداشتن که آویزون شده بودم آخرش نفهمیدم من اونجا چیکار میکردم :دی *)

از کوچکترین مخترع؟

از آدمای عجیب و غریب با ایده ها و اختراع و طرحهای عجیب تر؟؟


کلا تجربه ی خوبی بود! کلی آدم که زحمت زیادی واسه کاراشون کشیدن ولی کسی هنوز به اونا اهمیت نمیده! کسایی که وقت و پول خودشون رو واسه ایده های جالب و حتی کاربردیشون گذاشتن، ولی هنوز حمایت نشدن... که البته امیدوارم بشن...


فقط هیئت داوریش یه کم سخت گیر بود...

نتایج رو هم قراره نهایت تا 10 روزه دیگه بدن... که مهمترین هدف شرکت تو نمایشگاه هم، همین نتایج داوریه...


جای دوستان مجازی با یه ارتباط مجازی خالی!


-----

* بعدا نوشت

عدد بازی

اولا، چقدر خوبه که تو اینجا آدما با هم روبرو نمیشن! و یه شناخت و تصویر ذهنی از دوستای مجازیشون میسازن... و خوشحالم که از زندگیه واقعیم کسی پاشو تو این وبلاگ نداشته و امیدوارم که نزاره! چون عواقبش پای خودشه!


دوما، فردا دارم میرم قزوین واسه نمایشگاه تجاری سازی اختراعات و نوآوری، 4 روزم اونجام... خدا بخیر بگذرونه  و اینکه امیدوارم اون چیزی که میخوایم بشه! پس بیکار نشینید و دست به دعا بشید که بشه!


سوما، امروز رفتم واسه استخدام! تقریبا تایید شدم، فقط مونده مدارک ببرمو قراردادُ اوکی کنیم! اونم که بشه دیگه چی میشه!


چهارما زندگی همچنان جاریست!


پنجما گاهی خوبه آدم بشیه با خودش رک صحبت کنه! من که با خودم نباید تعارف کنم! حالا تعارفم کردم ایرادی نداره... بالاخره خودم که غریبه نیستم! یه منمُ یه خودم دیگه!


ششما فعلا!


هفتما (بالاخره رسوندمش به هفت ) خوش باشید همچنان...