-
سایه - (بروزرسانی 14 آبان 1403) - (بروزرسانی 14 دی 1403)
شنبه 14 بهمنماه سال 1402 12:19
میگن (و میگم) گذشته رو باید رها کرد... میگم باید بعضی ورق های دفتر زندگی رو کند و پاره کرد و دور انداخت.... میگم بعضی از قطعه های گذشته رو باید دفن کرد... ولی... ولی چرا باید اینکار رو کرد؟ مگر نه اینکه ما بار ها و بار ها، با مرور خاطرات، خودمون رو زنده نگه میداریم؟ مگر نه اینکه با مرور خاطرات، حالمون رو بهتر میکنیم؟...
-
عقرب
دوشنبه 1 آبانماه سال 1402 14:08
و باز هم پاییز... و باز هم آبان... و باز هم بوسه های بدون دلیل برگ ها بر پهنای زمین... باز هم لمس انگشتان باران بر تن زمین... باز هم نوازش نسیم بر صورت زمین... باز هم عشق بازی سرما در وجود زمین... باز هم هزاران عاشق و یک معشوق، فقط زمین...
-
امشب یه خوابی دیدم و وقتی بیدار شدم، صدای اذان بود... (مینویسم که فقط بمونه... نه اینکه خونده بشه)
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1402 03:58
-
تقاطع آبان و نوامبر
شنبه 14 آبانماه سال 1401 00:49
و امروز نیمه پاییز است... نیمه مهر و آذر... نیمه آبان... شاید هیجان پاییز در آذر باشد ... ولی آذر بوی زمستان میدهد و نه بوی پاییز... بوی پاییز از آبان بلند میشود... و این آبان است که ندای پاییز سر میدهد... پاییز همیشه سرد... پاییز همیشه پر از آنفلانزا و سرماخوردگی و فین فین... خوبید؟
-
عشق
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1400 15:24
من دوستای زیادی نداشتم و ندارم و نخواهم داشت، البته دوست به معنای اینکه گاهی همو یاد میکنیم و فوقش یه استکان چای با هم، شاید به تعداد انگشتان دست... از اول ابتدایی، هنوز با یکی رفیقم، رفاقتی بدووون عمق... دوران دبیرستان و دانشگاه هم 5، 6 نفری رو به دایره دوستایی که نصف شب هم زنگ بزنی بهشون، جوابتو میدن، اضافه شد......
-
حال نه چندان خوب
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1400 11:18
گاهی فکر میکنم همه دنیا برای من خلق شده... همه فقط یه موجودی هستند که نقش شون از قبل نوشته شده و دارن طبق همون پیش میرن و این فقط منم که میتونم تصمیم بگیرم که چی کار کنم! و جالب اینکه اگر این درست باشه، یعنی برای همه ما همینه ، یعنی با توجه به اینکه طرز تفکر و بینش ذاتی هر آدمی، کاملا متفاوت از آدم های دیگست، پس میشه...
-
حیوان نجیب
شنبه 2 بهمنماه سال 1400 12:33
امروز صبح یه هو یه خاطره اومد تو ذهنم، یه مدت پیش، یه خوابی دیدم، که امروز یادم افتاد حالا این خواب چی بود: یه بنده خدایی با چنتا از فامیلاش ما رو گول زدن که ببرن خونشون... رسیدیم خونشون، دیدم کل فامیل اونجا جمع شدن برای بد و بیراه گفتن به من، حالا چرا دارن اینگونه رفتار میکنن بماند... یه مدت گذشت و هر چی دلشون خواست...
-
39 درجه
پنجشنبه 9 دیماه سال 1400 14:31
دیشب یه خواب هچل هفتی دیدم جای یک یکتون خالی بود... یه چیز تو مایه های خواب پارتی بود یا مثلا رویا پارتی، وسط جنگل، یه کلبه، با کلی امکانات موسیقیایی، پذیرایی، لحو و لعب، فسق و فجور... با کلی اتاق خالی... با جوانان دختر و پسر زیبا... حمام های دل انگیز... تخت های دو نفره... ... خوب دیگه... خوشت نیاد، خواب بوده......
-
نفرین
یکشنبه 28 آذرماه سال 1400 19:41
امان از خورشید... که دست روزگار، وظیفه سنگین تولد و مرگ را بر روی دوش هایش قرار داده است... خورشید را جَبری سخت و نفس گیر به دامَش انداخته... و مسئول تولد و مرگ ساخته... مسئولیتی شاید سخت... میدانی علت چرخش زمین به دور خورشید چیست؟ جاذبه؟ گرانش؟ گریز از مرکز؟ نه... علت این است که خورشید، به وسیله ای برای گرفتن جان،...
-
صبر
شنبه 13 آذرماه سال 1400 16:55
تقصیر آن برگ بود که افتاد... که "با اولین ها" بودن را به "با بهترین ها" بودن ترجیح داد... افتاد و ندای پاییز را در گوش زمین زمزمه کرد... زمین آغوش گشود و آماده پذیرش برگ ها شد... برگ ها یکی پس از دیگری... سقوط کردند... روز ها گذشت... زمین خسته شد از گذشت زمان... وقتش بود که چشم ببندد... آغوشش را...
-
خیار
یکشنبه 30 آبانماه سال 1400 22:38
به پایان آمد این آبان، 1400 همچنان باقیست... آبان تمام رفت و آذر شروع... پاییز تمام رفت و زمستان شروع... عمر تمام رفت و حسرت شروع... آفتاب تمام رفت و ابر شروع... پلیور تمام رفت و کاپشن شروع... اراجیف تمام رفت و سکوت شروع... بهله... -- نمک بیاورید عنوان بی نمک است... روزگارتان پر خوشی
-
دایره
شنبه 22 آبانماه سال 1400 17:18
آدما از یادم نمیرن... چه اونا که بودن و رفتن... چه اونا که اومدن و هستن... چه اونا که نبودن و نخواهند بود... چه اونا که هنوز نیومدن ولی یه روزی خواهند آمد... ذهن همه خاطرات رو نگه میداره... دم ذهن گرم... دم خیلی خاطرات گرم... با اینکه الان دیگه همه چی فرق کرده و آدم های اطرفام به کلی عوض شدن... با اینکه افرادی به...
-
the fifth of
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1400 13:21
Do You Remember ?
-
آبان
یکشنبه 2 آبانماه سال 1400 12:07
و این ماه من است یک از همه ی 12 تا... ماه من است... نیمه ی یک نیز از آن من است... اما... خوشحالی به کنار... زمان می گذرد... نفس به نفس می گذرد... با عشق می گذرد... عمر ... می گذرد... عمر ... می گذرد...
-
رها
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 10:03
چند روز پیش که داشتم کنار اتوبان با ماشین بسیار مدل بالای خودم، قدم میزدم، دیدم یه چیزی از جلوی چشمام داره میاد پایین... میدونید چی بود... پاییز بود... شروع اتفاقی بزرگ... پرواز برگ ها بر فراز خیابان های شهر... رها شدن در میان شهر... شهری که در شهریور است و پاییزش شروع شده است... شهریوری پاییزی... پاییز شروع شد......
-
مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1400 18:52
این مطلب حاوی الفاظ به شدت ناراحت کننده است و اگر بیماری قلبی یا قبلی یا بقلی یا یقلبی یا لقبی دارید... لطفا و خواهشا و التماسا از خوندن ادامه آن خودداری کرده و کنید و خواهید کرد. قبل از شروع بگم که حیف شد که خودم نبودم و برای خودم زندگی نکردم ولی سعی میکنم برای خودم باشم و برای خودم زندگی کنم البته درسته که خیلی دیره...
-
یک دوره طولااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانی
یکشنبه 2 خردادماه سال 1400 23:48
سلام سلام ستاره های خوب و ناناز... گوگولی های لپو... عشقولی های کوچولو... نانازی های چشم قشنگ... به خودتون نگیرید لطفا ! اصلا مگه ما گوگولی لپو داریم اینجا؟ یا مثلا نانازی چشم قشنگ؟ ندااااریم ندااااااااااااااااریم، اعتماد به نفس هم حدی داره بخدا... اصلا داشتم جلو آینه با خودم صحبت میکردم چقدر زوووووووووووود میگذره...
-
boom boom ciao
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1398 01:01
یعنی از همون روز، میخواستم یه مطلب بیاما... هی نشد، هرچی اومدم بیام کار پیش اومد، اصلا انگار قسمت نبود اون روز و در ادامه، اون هفته و حتی در ادامه، اون ماه رو به شما تبریک بگم ولی این فصل رو میتونم بهتون تبریک بگم، پس مباااااارکهههه آبان هم گذشت، هفته دومش هم گذشت، 14 آبان هم گذشت... تولد من هم گذشت... الان تنها کاری...
-
پاییز
جمعه 12 مهرماه سال 1398 23:05
پاییز رو دوست نمیدارم، اصلا هم ربطی به عشق و عاشقی و هوای 4، 5 نفره نداره، چون همش فین فین میکنم، هِی فکر میکنم دارم سرما میخورم... عه... کی میگه کشور چهار فصل خوبه؟ اصلا هم خوب نیست!!! نصف لباسا یه فصل به اونیکی فصل نمیخوره! و همینطور بر عکس، تو سرما باید خودتو گرم کنی، تو گرما باید خودتو سرد کنی، اصن همش داری اذیت...
-
تیک تاک
جمعه 8 دیماه سال 1396 14:31
به نظرتون جالب نیست؟ نه؟! چرا؟ به نظر من که خیلی جالبه... جالبه که "زمان" و البته "گذشت زمان" یه کارایی میکنه که هیچ بنی بشری نمیتونه بکنه! همه چی در مقابل زمان ثابته... همه چی ساکنه، همه چی سفت سر جای خودش نشسته... وقتی زمان میگذره، روی همه چی خاک میشینه... روی خصومت ها خاک میشینه! روی جر و بحث ها...
-
نیو یادداشت
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1396 02:16
لزوما یادداشت جدید به معنای شروع نیست... فقط اینکه دنیای ما گذر موقته و نمیشه بیخیال این گذر موقتا شد... هستیم.. در سایه حرکت میکنیم... بی صدا... گفتم که بگم هستم... جاهای دیگری شاید... ولی وبلاگ ها... مرا ترد نخواهند کرد... دستم به ننوشتم نمیرود... باید بنویسم... باید این مغز فوران کننده خود را بر روی بلاگ هایی خالی...
-
شاید... مطلب آخر....
شنبه 23 آبانماه سال 1394 00:25
هواللطیف... اگر چیزی شروع میشود... پس باید روزی تمام شود... اینجا هم تموم شد... گذر من از بلاگ اسکای گذشت... و به blog رسید... مدتی کوتاه هم در آنجا متوقف خواهم بود... فریناز... خوشا به حال تو که آرامش پنهانی داری... و هنوز... گاهی سر میزنم و آرام میشوم... یادش بخیر.... رگبار آرامشت... قطرات بارانی که بر بلاگ دوستانت...
-
سخته...
شنبه 20 تیرماه سال 1394 04:26
چی بگم... از کجا بگم... از خودم بگم که هنوز هم خودمو نشناختم... که هنوز نتونستم عوض بشم... که هنوز خودمو پشت مسخره بازی و شوخی فائم کردم... یا از کسی بگم که برگشت گفت... کاش هیچ وقت اون روز منو نمیدید؟ که گفت کاش نمیشد! البته... حق داره... وقتی من نمیتونم بعضی چیزارو بفهمم... وقتی بعضی چیزا باید برام مهم باشه ولی...
-
MST
جمعه 28 فروردینماه سال 1394 22:55
اول عذر میخوام اگه مطلبم جدیه... ولی قول میدم آخرش روحیتون شاد شه... کسی از این وبلاگ ناراحت بیرون نمیره... ---------- اگه یه موقع از برخورد بعضیا تعجب کردید... اول یه حساب کتاب کنید ببینید چقدر "خوبی" به طرف کردید... بعد یه علامت منفی (-) بزارید پشت حساب کتابتون... که همش بر عکس بشه و تبدیل شه به...
-
خداحافظی
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 00:32
اصلا یه هو هوس کردم پشت سر هم مطلب بزارم... دیگه هوسه ... کاریشم نمیشه کرد... اگه بهش محل ندیم بعدا مصیبت میشه، البته اگه محل بدیم باز هم مصیبت میشه... مثل همین الان که من مجبورم مطلب بزارم... کلا این هوس مصیبته... ولی لامصب هوسه دیگه... برگ چغندر که نیست... قابل توجه دوستان گرامی که باید عرض کنم خدمتتون، من دیگه...
-
بازگشت یک قهرمان :دی
جمعه 9 خردادماه سال 1393 15:07
سلام سلام ستاره... یعنی از من پررور تر پیدا میشه؟ نه جون شوما پیدا میشه؟ چه خبرا... نیستید... بابا یه جای ثابت پیدا کنید خواهشا که اینقدر دنبال شما نگردم... (حالا نه اینکه میگردم ) یووو هااااا هااااا
-
یا حسین
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 14:15
با درد اشتیاق تو در وادی جنون... لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته...
-
روز من
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 21:42
ثانیه به ثانیه! دقیقه به دقیقه! ساعت به ساعت! روز به روز! هفته به هفته! ماه به ماه! فصل به فصل! سال به سال! یک سال دگر! یک... سال ... دگر... گذشت...
-
واج مانده!
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 15:14
به دلیل استقبال زیادی که از شیوه نوشتاری مطلب قبلی شد! تصمیم بر آن گرفتیم از این به بعد همونجوری بنویسم! خیلی هم حال میده! یو ها ها ها ----------- اصولا من آدم خسته ای ـَم... یعنی همیجوری هی خسته تر میشم و دریغ از فرصتی جهت خالی نمودن این خستگی! یعنی جاتون خالی این هفته پر مشغله ترین هفته ی سال های اخیرم بود... چرا؟...
-
بر عکس ! (ابراز شرمندگی بابت ... )
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 23:31
سلام ! (سوت نداره؟ سوت بزنیم در ریم! :دی) ... (اینم اون سیستمی که زر زر میکردم :دی... خیلی مزخرفه :دی) ضمنا از ته باید بخونید! یعنی از اون پایین پایینا :دی چقدر خوبه آدم بعد از 60 سال به وبلاگش سر بزنه! بعد به روی خودش هم نیاره چاکریم! میگم خوبید؟ من که اصلا خوب نیستم! بابا سرم شلوغه... به کی بگم؟! ضمنا از این به بعد...