ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
به نظرتون جالب نیست؟
نه؟! چرا؟ به نظر من که خیلی جالبه...
جالبه که "زمان" و البته "گذشت زمان" یه کارایی میکنه که هیچ بنی بشری نمیتونه بکنه!
همه چی در مقابل زمان ثابته... همه چی ساکنه، همه چی سفت سر جای خودش نشسته...
وقتی زمان میگذره، روی همه چی خاک میشینه... روی خصومت ها خاک میشینه! روی جر و بحث ها خاک میشینه! روی قهر ها! روی دعوا ها! روی دوری ها! روی فاصله ها! روی تنفر ها! روی همه خاک میشینه... حتی روی دوستی ها، عشق ها، احترام ها هم خاک میشینه!
انگار تا وقتی به چیزی دست نخورده، همه چی به مرور کم رنگ میشه، محو میشه!
البته میشه با یه اتفاق، یه حرکت، یه دستمال مرطوب، اون خاک رو بر طرف کرد... ولی آیا بهتر نیست رو بعضی چیزا خاک بشینه؟ بهتر نیست بعضی اتفاق ها بمونه زیر گرد و خاک های زمان...
و البته بهتر نیست بعضیاش رو تمیز کنیم، تازه کنیم...
قدرت گذشت زمان خیلی بالاست... همه چی رو میگذرونه... همه چی رو آروم میکنه، محو میکنه، بلار میکنه، نرم میکنه، صاف میکنه... چجوری بگم... ملایم میکنه...
زمان کارش درسته... به هیچ چیزی هم کاری نداره... فقط به گذرا بودن همه چی توجه میکنه...
زمان همیشه میگذره... گذر میکنه... موقتی هم نه! دائمی گذر میکنه... این ماییم که موقتا بازیچه زمان میشیم و میگذریم... چیزی که میمونه... گذشت زمانه!!
زمان خیلی عجیبه... من همیشه عاشق زمان بودم و هستم و خواهم بود... منم و زمان... زمان و من... منم و عشقم... عشقم و من... منم و عشقم و زمان... زمان و عشقم و من...
اینجا زمان من است... عمر من زمان من است... زمان، زمان من است.
پ ن 4: اینقدر دوست دارم اینقدر فلسفی حرف میزنم... اصن خودم میخونم لذت میبرم... لذت در حد خیلی خفنا...
پ ن 5: طنز زبانمون هم به مرور کمرنگ میشه...
زمانتون خوش
بههههه

آخه ی جاهاییش آموزنده بود از تو بعید بودا






چیطوووووری ام اس تی؟؟؟
زمان عشق جدیدته؟ خخخخ
خل شدیا ی مدتی نبودی محو بودی در زمان(عشششقت)
تا دیدم ب روز شدی چشام گررررد شد خخخخ
بی معرفت تر توام هست اصن؟؟
می گما این متنو خودت نوشتی؟
خرم و پایدار باشی ام اس تی
و در زندگیت همیشه عاشق
زمان همیشه عشق من بوده...




زمان در من محو بود
آره هست، تو
خودم که نه، ذهن مریضم گفت دستم نوشت... خودم حال اینکارارو ندارم
تو هم برقرار باشی و همیشه مهربان
اره... جالبه...
روی منم خاک نشست، مگه نه...
امروز که یادت افتادم و پیدات کردم، دیدم آخرین پستت جمعه ۸ دی ماهه، شاید یک سال فرقش باشه، ولی امروز جمعه ۷ دی ماهه، هنوزم به بازی ساعت و تاریخ و خاص بودنشون توجه میکنی؟
با فریناز با معرفت موافقم؛ بد بی معرفتی...
و با تو مخالف؛ با گذشت زمان درد من کمرنگ نشد...
نمیدونم خاک نشسته یا نه! راستش بعضی وقتا دلم میخواد بشینه، بعضی وقتا دلم میخواد خاک هارو پاک کنم.
اصلا گاهی صداش میکنن فریناز معرفت
من اینقدر هم بی معرفت نیستم ، همون کسیم که بودم، با اندکی تغییر...
شاید من اشتباه فهمیدم! چیزی کمرنگ نمیشه! فقط خودمون رو گول میزنیم! شاید!