گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!
گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!

عدد بازی

اولا، چقدر خوبه که تو اینجا آدما با هم روبرو نمیشن! و یه شناخت و تصویر ذهنی از دوستای مجازیشون میسازن... و خوشحالم که از زندگیه واقعیم کسی پاشو تو این وبلاگ نداشته و امیدوارم که نزاره! چون عواقبش پای خودشه!


دوما، فردا دارم میرم قزوین واسه نمایشگاه تجاری سازی اختراعات و نوآوری، 4 روزم اونجام... خدا بخیر بگذرونه  و اینکه امیدوارم اون چیزی که میخوایم بشه! پس بیکار نشینید و دست به دعا بشید که بشه!


سوما، امروز رفتم واسه استخدام! تقریبا تایید شدم، فقط مونده مدارک ببرمو قراردادُ اوکی کنیم! اونم که بشه دیگه چی میشه!


چهارما زندگی همچنان جاریست!


پنجما گاهی خوبه آدم بشیه با خودش رک صحبت کنه! من که با خودم نباید تعارف کنم! حالا تعارفم کردم ایرادی نداره... بالاخره خودم که غریبه نیستم! یه منمُ یه خودم دیگه!


ششما فعلا!


هفتما (بالاخره رسوندمش به هفت ) خوش باشید همچنان...

نظرات 8 + ارسال نظر
فریناز سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:35

اولا میدونی تو چه شکلی تو تصورات ذهنی ما؟
میخوای واست شرح بدم خودتو ام اس تی؟
قول میدم با رعایت انصاف و اینا بشه ... نشدم به من چه ! خودت عیب داری حتما

دوما باریک الله... اونجا نیاز دارن به کابل کش و اینا دیگه
بعدشم مگه دعا الکیه! از خجالتمون دربیای شاااااید یه گوشه ای واست باز کردم

اولا نه نمیدونم ولی میشه حذس زد دیگه! احتمالا تو ذهن تو، کمتر از برَت پیت نیستم!


نه دیگه، اونجا یه چنتا نخبه کم داشتن، گفتن من برم

حالا کی گفت که تو دعا کنی؟ خطاب من به بقیه بود

فریناز سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:37

سوما! مگه واسه آبدارچی شدنم مدرک میخواد دیگه؟
چه شرکت پیشرفته ای رفتی واسه چای ریختنا
قدرشو بدون

چهارما پـــ نــ پــــ می خوای راکد بمونه بوی گندش نفسمونو بالا بیاره

سوما، نمیدونم، اگه تو تجربه داری بگو میخواد یا نه، تجربه من میگه واسه کادر فنی یه شرکت شدن، مدارک میخواد

چهارما، خودتو نبین که زندگیت مثل رود (البته از نوع خشکش) جاریه! بعضیا زندگیشون بد جوری راکد شده تا حدی که از چند متریشون نمیشه گذشت!

فریناز سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:40

پنجما نشستم به خودم گفتم گناه کار تو که عابرو واسه من نذاشتی دیگه
اما من که با هیچ کی تعارف ندارم.. .تو که سهله

ششما سوغاتی یادت نره

هفتما آخه اینو به یکی بگو که زبونش ۱۰۰ برابر برج میلاد نباشه!
تو که آب باشه تا کره مریخم شنا میکنی ام اس تی

هشتما!!! دیدی من زبونم دراز تره؟:دی :دی :دی

به هشتم رسیدم

عابرو؟ منظورت آبرو بود دیگه!

نه توروخدا! بیا یه کم با من تعارف کن

ششما جون فری سوغاتی نداشت اونجا! البته ما هم وقت نکردیم یه کم ولگردی کنیم در شهر


هفتما که هیچی :دی

هشتما، آره دیدم... همین الان از اینجا رد شد

شاید، فعلا که آب نیست! :دی

هشتم اصلا مهم نیست... اصل رسیدن به عدد زیبای هفت بود که میسر شد!

فریناز سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:48

دهما! اینقدر حرف زدی یادم رفت بگم از قزوین سوغاتی بیاری یا

حالا چی چی هست سوغاتی یاش؟
یعنی تو چی میاری؟

خوش باشی...

نه

خوش که هستی
خوش تر باشی

اینو باش... از بس سوغاتی دوست داره یادش رفته که یه بار دیگه اینو گفته بود...

سوغاتی که چیزی نداشت! ولی از تاکستان یه چتنا دونه انگور به یادگار آوردم... زود تر بیا بگیر تا از خراب نشدن... کی میای؟

ممنون

و

ممنون تر

مریم چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 http://www.twosister.blogsky.com

امیدوارم موفق باشی...
اپم اگه دوستداشتی بیا...

ممنونم...

u هم موفق باشی...

آمدم!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:10 http://nicelove14vcp.ir

ابم

اِ؟

جدی؟ چقدر عالی!

آمدیم ببینیم چه خبره...

یگانه یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 http://yeganeh22.blogsky.com

هان جوابمو گرفتم
رفته بودی نمایشگاهههههههههههههههههههههه حالا همین که نوشتی
اونم قزوین
اونجا رو هم ترکوندی دیگه با این اختراعاتت
قزوینو نمی گم نمایشگاهو میگم:دی
الان همه فهمیدن دیگه...
نچ نچ نچ
پس دیگه ندیدمت خداحافظ
چون تو هم رفتی تو لیست فراریا
چیه فک کردی فرار مغزیا
نچ فرار از دست داورا

آره اتفاقا... نمیخواستم بگم ولی از هر 10 اختراع 7 تاش واسه من بود...

آخه حرفه تو میزنی؟ من و مغز؟

آره دیگه... خدافظ.... سلامتو میرسونم...

یگانه یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 http://yeganeh22.blogsky.com

هوم و اما بریم سراغ عدد بازی
اولا، خب هر کسی سلیقه ای داره دیگه ولی من این شکلی نیستم... یعنی دوست دارم ببینم طرفم چه شکلیه، قیافشو منظورمه(حس کنجکاوی دیگه ببین گفتم کنجکاوی)
از آدمای دنیای واقعی هم از بلاگم با اطلاعن درسته تعداد اونایی که میدونن زیاد نیس... ولی خب دوستای واقعیم رو واقعن خیلی خیلی دوستشون دارم و با هیچ گلی هم تو دنیا عوضشون نمی کنم.
دوما هم که هیچی
سوما هم که ای بابا ملت چقدر پز می دن این چند وقته :دی
چارمن هم این و هستم ... خوبه... بعدی لطفا
پنجمن هم که این جز خوددرگیراته، به من مربوط نمیشه
ششمن که بودی حالا
هفتمن هم خوشم همچنان
هشتمن و نهمن و دهمن هم افتاده اونور برگت نتوستم بخونمشون

بریم!

میدونستم خیلی سلیقت درست و حسابی نیست

این حس کنجکاوی ریشه در فضولی نداره که؟ :دی

نظر بنده این است که دوستای واقعی یه چیزه.... دوستای مجازی هم یه چیز دیگه... خوبی مجازیا اینه که اجباری روی انتخابشون نداری... مثلا دوستای واقعی معمولا از یه جمع 30 نفره دانشجویی یا 100 نفره ی دانشگاهی و یا 20 نفره دبیرستانی و... تشکیل میشه که خود این یه جبر ِ ولی مجازی نوچً! (سخنرانی رو داشتی )

ای بابا... حالا یه بار خواستیم خود نمایی کنیما... حال آدمو میگیری.. اصلا همینی که هست

پشت برگه ای هارو باید با چشم دلت میخوندی که نخوندی! رَد شدی... برو شهریور سال بعد بیا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد