گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!
گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!

تراوشات ذهنی

از بس بعدِ امتحانا سرم شلوغ شد، هنووووز وقت نکردم برم سر کار


بریم سر یه موضوع جالب: "خلسه"


سفر به دنیایی جدید...

تمامیه مطلب زیر، نظر و تجربیات شخصیه منه و کلا از اعتبار خارجه :دی

تا حالا شده خیلی خسته باشید و حتی در حال خوابید، ولی به دلیلی (مثلا انجام کار، صحبت با کسی، فعالیت خاصی و یا هر دلیله دیگه ای) بیدار بمونید؟؟! شده؟ اگر شده است که تبریک میگم... شما خلسه رو تجربه کرده اید...

حالا از کجا مطمئن بشید که اون حالت خلسه بوده؟! خوب کاری نداره که... کافیه یک سوال که شما در حالت هشیاری توانایی جواب دادن به اون رو ندارید از شما بپرسن...  مثلا سوال شود که:

شماره پلاک ماشین همسایه سمت چپیتون چیه؟
یا
تو فیلم امروز چنتا آدم وجود داشت؟
و یا
رازی که تا حالا به من نگفتی رو میگی؟
و یا حتی
چیو از من مخفی کردی؟ راستشو بگو؟!

میشه گفت در این حالت، حدودا از هر 10 نفری که 10 تا سوال ازشون میشه، 9 نفرشون به 9 تا سوال جواب صحیح میدن... و البته سوالایی که در زمان بیداری و هشیاری جوابی واسشون نیست...

خوب چی هست این حالت خلسه؟!

تمامیه چیزهایی که ما میبینیم و میشنویم، در ذهن ما ذخیره میشن... ولی فقط اونایی رو یادمون میمونه که خودمون احساس میکردیم لازمه و یا "اتفاقی بوده" که جزو خاطرات رفته و قابلیت "به یادآوری" داره...

مثلا اگر شما حدود یک سال پیش کتابی رو خونده باشید، الان احتمالا موضوع و داستان کلی کتاب یادتون هست، ولی با ورود به حالت خلسه تمامی جملات و کلمات، تعداد صفحات کتاب، تعداد خط های صفحه و خیلی چیز های دیگه رو میشه فهمید... (البته جزییات، بستگی به درک و مشاهدات داره...)

یعنی شما تمام چیز هایی که در گذشته دیده اید و شنیده اید(که البته قدرت ذخیره سازی "دیدن" بیشتر از "شنیدنه") را در ذهن خود ذخیره کرده اید ولی توانایی یادآوری آنها را ندارید... یا بهتر بگم، آموزش صحیحی برای استفاده از اون منابع ِ ذخیره شده ندیدید.

حالا چرا بین خواب و بیداری؟!
چون خلسه مربوط میشه به ناخودآگاه شما... وقتی که بیدارید، عملا از ضمیر خودآگاهتون برای یادآوری استفاده میکنید یا اصطلاحا برای یادآوری بعضی چیزها به صورت خودآگاه "فکر" میکنید... و چون خودآگاه شما نمیتونه و (یا نمیدونه که میتونه) وقایا رو به یاد بیاره... پس مجبوریم دست به دامان ناخودآگاه بشیم... نا خودآگاهی که به صورت خودکار همه چی رو ذخیره میکنه...

در خواب هم، ناخودآگاهمون فعاله و امکان ارتباط با دنیای بیرون رو نداره... پس اگر (گفتم اگر... نه اینکه اگه خواب دیدید فکر کنید خبریه...) در خواب چیزی رو متوجه بشیم، نه میتونیم به کسی بگیم(چون خوابیم) و نه میتونیم بنویسیم(بازم چون خوابیم :دی ) و حتی نمیتونیم بعد از بیدار شدن اون رو به یاد بیاریم و یا ازش استفاده کنیم، (این قسمت کلا با خواب دیدن فرق میکنه ها... خواب و رویا یه چیز دیگست...)

پس باید بین خواب و بیداری باشیم...

البته یادمون باشه که ما هیچ تسلط و یا اراده ای روی جواب هایی که میدیم، نداریم و همه ی اونها از بانک اطلاعاتی مربوط به قبل از "حالت خلسه" برداشته میشه... و حتی اگر اطلاعات ذخیره شده، غلط باشه، قطعا پاسخ اشتباهی خواهیم داد.


از این حالت هم میشه خفن استفاده کرد و هم خفن سوء استفاده... (اونم چه سوء استفاده هایی.... )


ولی خوووووب چیزیه ها...


یه روش دیگه ای هم برای ورود به این دنیایی که همه ی گذشته ی ما تو اونه وجود داره... که قبلنا بهش میگفتن هیپنوتیزم، جدیدا شاید یه چیز دیگه بگن...

به همین دلیل است که تعدادی از روانشناسان عزیز برای درمان بعضی بیماریها و عادت ها، دست به دامن این عمل باهال میشوند...


البته این یکی یکم خطرناکه، چون طبیعی نیست و نیاز به مسیری برای خروج از خلسه هم داره ... و چون توسط یک نفر دیگه کنترل میشه امکان ایجاد انواع و اقسام بیماریها، اتفاقات و حتی دیوونه گی ها میشود... پس حتما برای این کار بیاید پیش من


در کل خیلی چیز باهالیه!

امیدوارم که سوالی نباشه؟! :دی :دی

خوش باشید همچنان

نظرات 3 + ارسال نظر
فرینــــاز پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:21

خدا رحمتشون کنه

انشالله

فرینــــاز پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26

میگم الانه خو اون لحظه ی خلسه تو چطوری فهمیدی خلسیدی خو؟

نمی شه سر امتحانا بریم خلسه تا هر چی خوندیم یادمون بیاد؟

بهترین روش برای درس خواندنی مفید

کانون ام اس تی

اون لحظه رو که خودت نمیفهمی... بعدش متوجه میشی که تو خلسه بودی...

اتفاقا میشه... به کسی نگیا، ولی من یکی از امتحانام رو دقیقا به همین صورت پاس کردم...

قضیه هم از این قرار بود که هم بسیار خسته بودم و هم فکرم بدجور مشغول بود، وقتی هم به خودم اومدم، دیدم بععععله... سوالا عین هلو جواب داده شده بودن... حتی یادم نمیومد خودم نوشته باشم...

حالشو ببر

فریناز پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:28

حالا کجا رفته بودی سفر؟

چرا حسودی اصلا؟
چرا همین هفته که من رفتم سفر تو هم حسودی کردی؟؟؟؟

یالله بگو بینم چرا

یه جایی که شب و روزش از سرما نمیشد آبشو خورد...

یه جایی خالی از هر چی زندگیه شهریه... جایی که آنتن های موبایل هم هنوز نفوذ نکردند... کنار یه آبشار بلند...
فقط دلت میخواست، بمونی و لذت ببری...

حسود چیه؟ خوبه چند روز تعطیل بودا... نه پس، میخواستی بشینم خونه، وبلاگ خاک خورده ی تو رو گرد گیری کنم؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد