گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!
گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!

آمدیم جانت به قربانم ولی حالا چرا

اینجا تهران است... نوشته ی من را از بلاگ اسکای میخوانید.


جاتون خالی، خیلی خوش گذشت... واقعا لذت بخش بود... مخصوصا اینکه مجردی رفته بودیم...


چقدر آرامش بخش و تسکین دهنده بود واسم... یه جورایی نو شدم ...


از هفته ی جدید هم که باید برم دانشگاه... ولی اصلا حسش نیست



یادتونه گفتم به دنبال یک موجود جالب هستم؟؟


خوب حالا توضیحات اجمالی را میدهم:


بعد از کلی تفکر و تجزیه و تحلیل در مورد دوست دختر به نتایج زیر رسیدم:


- ضرر و زیان:


1. کلی باید پول خرجش کنی...

2. کلی پول گوشیت و بنزینت میشه...

3. الکی فکر و ذکرت رو مشغول میکنه...

4. همش غر میزنه...

5. نصفه شب مزاحمت میشه...

6. باید بیخیال مجردی بشی...


- فواید:


هیچی


--------------


اما موجود دیگری به نام آبجی و یا خواهر وجود دارد که همه جوره خوب به نظر میرسد:



- ضرر و زیان:


هیچی


- فواید:


1. مشاور عالی

2. دلسوز

3. کم خرج

4. همچنان مجردیو عشقه

5. فکر و ذکرت رو باهاش تقسیم میکنی

6. هم صحبت در مواقع لازم




با توجه به توضیحات بالا هر فرد عاقلی از جمله من، روند زندگیش را تغییر میدهد.


و از اونجایی که بنده متاسفانه یا خوشبختانه هیچ خواهری در این دنیا ندارم، نیاز این موجود جالب را کمی تا قسمتی بر دوش خود احساس میکنم


و احتمال میدهم که شاید خواهری داشته ام اما گم و گور شده است، پس از هم اکنون به دنبال خواهر نداشته خود میگردم  


از یابنده تقاضا میشود در صورت مشاهده فرد مورد نظر، آن را به نزدیک ترین صندوق پستی بیاندازد و مژدگانی خود را دریافت نماید.


والسلام.

نظرات 13 + ارسال نظر
شبنم جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:02 http://seven-stones.blogsky.com

منم داداش ندارم ولی داداش نداشتن همچینم بد نیست
داداش نداشتن = آزادی

نداشتی نمیفهمی

mohsen جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:03 http://bia2persianrap.mihanblog.com

1.728395047541.43432943094سلام وبلاگ جالب و پر محتوای داری به من هم سر بزن منظرم بای یادت نره منتظرم

...

ghasedak جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:05 http://earsplitting-silence.blogsky.com

من که داداش ندارم ناراحتم نیستم
بجاش ۳ تا آبجی دارم که خیلی دوسشون دارم

خدا بهت آبجی های بیشتر عطا کنه...

(البته میدونم از داداش نداشتن چه زجری داری میکشی )

فریناز جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:48 http://delhayebarany.blogsky.com

زیارت قبول حاجی ام اس تی

سوغاتیامو بده ببینم
سرییییییییییییییییییع


من بیشتر بدم؟؟؟؟!!!!تو خیلیییییییییییییییییی بدتزی فسقلی

اصلا گفته بودم نیام و قهر کنما ولی خب این سوغاتیا مگه میذارن فکرمون آزاد باشه


اول سلام

سوغاتی واست جیلی بیلی آوردم... میدونستم که خیلی دوست داری

نفرمایید....بدی از خودتونه... اصلا من شاگرد توام تو این مبحث

ایشالله دفه ی بعد که سوغاتی نیاوردم به راحتی قهر میکنی

فریناز جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:50 http://delhayebarany.blogsky.com

راس میگی؟؟؟تو خواهر نداری؟؟
آخی چه قد بد بختی ام اس تی

خب یه آجی نتی که داری
غصه نخوریا
بیا پسته بهت بدم بخوری
باشه داداشی؟

دیگه اینقدم بد نیست که آدم بد بخت باشه...

الان منظور از آجی نتی که خودت نبودی؟!

بادوم نداری؟ :دی

دیگه چون خیلی اصرار کردی باشه، قبول میکنم

فریناز جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:53 http://delhayebarany.blogsky.com

فردا یه آگهی میزنم برات دم سلفمون
فقط اون خواهر گم و گور شده ات چه شلکیه؟؟
زنونه ی خودته دیگه؟

یه کوروکودیل بزارم که روسری سرش باشه مگه نه؟؟؟


میگم فکر کردیا!!!

من که واسه داداشای واقعیم خیلی خرج دارم

خب دارندگی و برازندگیه دیگه

دلت آآآآآآآآآآآآآآآب بشه
نه
بسووووووووووووووووزه

۱ آگهی جواب نمیده... باید 2 ، 3 هزار تا بزنی

خوشگله... قد بلند ... موهای بور... چشای سبز... سوار یه الاغ سفید ...

کروکودیل از کجا میخوای پیدا کنی؟؟؟ فعلا عکس خودتو بزار تا بعد

نگووووووووووووووو
من طاقتشو ندارم.. اصلا حالا که اینطوری شد، تو اون آگهی ذکر کن که به اولین نفر یک سوناتا ی سفید تعلق میگیرد

فریناز شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:03

سلام
میگم حرف بدی زدم؟
چرا جواب ندادی؟؟!!!

خب اگه بد بودن تایید نمی کردی!

راستی خیلی بده بیای پیش منو و حرفاتو بخوریا

منتظریم

سلام

تو کی حرف زدی؟؟؟

جواب دهی کمی با تاخیر انجام شد... شما ایندفه رو کوتاه بیا

بزار با خودم کنار بیام... سر فرصت هر چی خوردم، بالا میارم

اومدم و مطلب جدیدت رو خوندم... بزودی نظر هم میدهم (عجب سعادتی داریا )

فریناز چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 http://delhayebarany.blogsky.com

چه عجب تو اومدی

سلام
خوبی؟
تو یه وقت نخوریا!!!!جواب بده هر چیم دلت میخواد نثارم کن

حالا که چی

مثلا فکر کردی به من بر میخوره؟؟؟

نه خیر جانم

ما پوستمون خیلییییییییی کلفته

من که همیشه اونجام... اصلا خونه ی خودمه...

احتمالا پوست کروکودیل که نیست؟؟

فریناز چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:56

میگم این سوناتو را هستما

اصلا خودم داوطلب

البته تو که میدونی اصلا به خاطر اون ماشین نیست!!

از این رسولی چه خبر؟
هنوز جاویده انگاری

یادم رفت بگم باید مصاحبه هم باهات کنیم... اگه قبول شدی اونوقت برو مدارکت رو بیار که سندو بزنیم به نامت

خبری ندارم... فعلا که نیست... خبر داری به ما هم بگو...

فریناز چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 http://delhayebarany.blogsky.com

میگم تا 4:29دقه بیدار بودی دنبال آجی میگشتی تو آسمونا؟

عجب جووووووووووونی داریا


دارم باور میکنم بدنت قهوه تولید میکنه ها:دی:دی:دی

نکته ی جالبی بود... تو آسمون دنبال هیچی نیستم ولی همینجوری دارم نگاش میکنم... این آسمان عجیب زیباست و خیره کننده...

بگو ماشالله

:دی

راستی چرا نظراتت رو برداشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا چجوری ابراز احساسات کنیم...

یگانه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:04

السلام علیکم به مش ادمینیتور گذر موقت...
اینجا خانه خودمان است و من از پشت پی سی ام دارم نظرم رو می تایپم...
زیارتا قبول حق... می گم سفرای مجردی رو عشقه...
ولی ما که شانس درست حسابی که نداریم... چون این تابستونی از طرف دانشگاه با بروبچ دوستان رفتیم مشهد ولی جای شوما خالی فقط توی یه مسیر یه طرفه هتل - حرم کار می کردیم... تازه از شانس گل و بلبلمون از توی قطار گرفته تا توی اتاقای هتل اون خانم کمیته ای دانشگاهمون با اون خانم جلسه ای کاروانمون با ما همسفر بودن... دیگه بعد از اومدنمون افسردگی روحی روانی پیدا کرده بودم ... هعی... چقدر من از توی اون سفر حرص خوردم ... یادش بخیر
می گم یه وقت دونبال خواهرتی مثل اون هاچ زنبور عسله یا اون دختری به نام نِل نشی...
نگرانتما...
ولی من خواهرت رو می شناسم... پیش من گروگان می مونه تا مژدگانیت در یافت گردد...
بیا اینم صدای جیغشه... حالا باور کردی حرفمو...دیدی دروغ نمی گم..

به به به ببین کی اینجاست...

سلام ستاره ی سهیل

بابا تو مطلب قبلیم نوشته بودم که بر میگردی... پاک آبرومونو بردی...
حداقل یه پروفایلی، فیس بوکی، توییتری، چیزی از خودت به جا میزاشتی...

ممنون، جای دوستان خالی، ایشالله یه مسافرت بری که کلی بهت خوش بگذره...

پس بدجوری حالت گرفته شده بود... آره منم موافقم... تو سفر باید آدم آزاد باشه... وگرنه بیکاریم بریم مسافرت مگه

پس تو خواهر منو گروگان گرفتی... اون تلفنای تهدید آمیز هم کار خودت بوده پس... یا خواهر منو با زبون خوش میدی، یا به زور میام در خونتون یه سوناتا میدم بهت خواهرمو ازت میگیرم

ولی جدا نمیخوای نشونه ای از خودت به جا بزاری؟؟ خواهش کنم چی ؟!

مرسییییییییییی که اومدی و نظر دادی... فکر میکردم رفتی و پشت سرت رو هم نگاه نمیکنی... بسی شاد و خوشحال شدیم

فریناز چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 http://delhayebarany.blogsky.com

تو دوباره مفقود شدی؟!!!:دی:دی:دی

میگم ام اس تی
ما منتظر نوشته هات بودیم
خب آخه چرا میری و دیگه نمی یای؟!!!
درسته گذر موقته ولی بابا یک بارم که شده گذر کن تو ....

منتظریم

کار زیاد شده خو... تقصیر من چیه؟!

الان دارم گذر میکنم دیگه

فریناز چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:38

ولی خدایی جاتون empty یه ها ام اس تی خان

نفرمایید... جای ما هیچ وقت خالی نمیشه...

نزدیک عید شده... هنوز وقت نکردم سرمو بخارونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد