گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!
گذر موقت

گذر موقت

فعلا گذر هممون موقتیه، تا بعد ببنیم خدا چه میخواد!

شب

چقدر شب زیباست...


چه سکوتی داره، چه آرامش عجیبی...


احساس میکنم که شبا راحتتر میشه زندگی کرد...


خودتیو خدای خودت...


1 ساعت از شب رو به کل روز  ترجیح میدم...


یه آسمون دیدنی که میشه ساعت ها بهش خیره شد... بدون اینکه خسته بشم...


بعضی وقتا دلم نمیاد شبا بخوابم... چون احساس میکنم دارم وقتِ مهمی رو از دست میدم...


عاشق "شب" ــم

نظرات 13 + ارسال نظر
یگانه پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:44

سلام
خیلی وقتا این ورا نیومدم باید ببخشید...
شوخی کردم... اصلنم لازم نیست ببخشید...
خوبی؟؟؟
یه چیزیت نشده؟؟؟
نمی دونم چرا فکر می کنم خیلی خیلی خسته ای؟
شاید یه حس باشه نمیدونم...

سلااااام

شما هر موقع دوست داشتی تشریف بیار...

باشه نمیبخشم :دی

خدارو شکر...

چیز خاصی که نشده؟ چطور ؟

منم نمیدونم چرا درست فهمیدی؟!

این حست آخر کار دستت میده ها

مرسی که اومدی... کلی خوشحال شدم

یگانه پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:53

اِ !!! تایید نظرات رو برداشتی...
بسی سوپرایز بشدیم...
اینجا رو قبلنا بیشتر دوست داشتم... اون اوایل روزی ده بار سر می زدم... یادته؟؟؟
نمیدونم چرا احساس می کنم یه چیزی مثل سابق مثل یه ماه پیش نیس...
ولش کن اصلن... فکر کنم اینم از اثرات تا ساعت 1:54 دقیقه بیداریه.
کلا خوش باشی برادر مصطفی...

آره دیگه... من به خوننده های وبم اعتماد دارم

جدا قبلا بهتر بود؟! میشه بگی چرا؟؟؟

شاید لازم باشه یکی یه سری چیزارو واسم شرح بده... (یه وقت فکر نکنی منظورم تویی )

آره، خیلی چیزا عوض شده... خیلییییی ...

اصلا هم از اثرات 1:54 دقیقه نیست... خیلی هم تایم ِخوبیه...

کلا مرسی ... (اینو جدی گفتم... ممنون)

فریناز پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 http://delhayebarany.blogsky.com

ما اووووووووووومدیم...بدو یرو واسمون چای بیار
کیکم داشته باشه کنارشا
یه اب پرتقالم میچسبه پشتش
.
.
.
.
.
منتظریــــــــــــــــــــــــم
:دی

به به، ببین کی اومده...

قدم رنجه فرمودین... منور کردین اینجارو
چایی که نداریم ولی
تا قهوه رو بیارن شما از این شکلات تلخا بفرمایید.
.
.
.
.
منتظر باش

فریناز پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 http://delhayebarany.blogsky.com

دیشب تا ۱ بیدار بودم ولی پرشب تا ۴:۳۰

آخرین رکودم هم تا ۶ بوده یه ریـــــــــــز....
البته نه واسه کار وامتحانا!واسه نگاه کردن به ستاره ها و غرق شدن توی سکوت و رمز و راز آسمون

تو چی ام اس تی؟!

پس تو خیلی کارت درسته...

من کلا تا 1 بیدارم

آخرش هم تا 4 بوده... دیگه چیزی واسه نگاه کردن نمونده بود

واقعا زیباست.... واقعا

زهرا پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 http://www.romantic6370.blogsky.com/

سلام
هر انسانی جایزالخطاست
اینکه حالا بعضی ها راه گناه رو درپیش میگیرن
یا مرتکب انجام اعمالی میشن که خدا دوست نداره شاید از سستی ایمان و ضعف در ارادشون نبوده
بلکه دوستی با آدمای ناباب یا واقعا ندونسته وارد این راه شدن
خب هرچی هست
من میگم هیچ چیزی غیر ممکن نیست
خدا ارحم الراحمین هستش

یادت باشه برای تغییر نیاز به یه اراده ی قوی هست... و اگر اراده کنی و به نتیجه نرسی، دیگه به ارادت هم امیدی نیست...

البته نمیگم باید نا امید شد... اتفاقا بر عکس، امیده که اراده ی آدمو قوی میکنه...

ممنون

شاد باشی

RaSo0l پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:23 http://1man.blogsky.com

واقعا ! واقعا ! واقعا !
فکر کردم فقط من این حس رو دارم !
کاش اصلا همش شب بود

پ ن : همیشه از گودر میخونمت ! نگی بی معرفتم ها !

یعنی بقیه بوق بودن دیگه

موافقم... شب باهال تره

پ ن: من همیشه از وبلاگت میخونمت عزیز... فقط چند وقتیه ننظریدم

معرفتتو عشقه

RaSo0l پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://1man.blogsky.com

این Best Friend چیه ؟ الان دیدم ! چه جالب ! میسی

پ ن : فکر کنم Best Friends درست تر باشه ، آخه این فریناز رو هم چسبوندی به من

خوردنیه

آره درست تره :دی میگم یه جای کار میلنگید بگو "s" بوده

فریناز!!! با تو بود

الی پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:30 http://manbarayekhodam.blogfa.com/

خب به نظرم فقط دلیلش تنهایی باشه.توی روز خیلیا هستن که میان تو حریم آدم و تنهاییشو میشکنن .واسه همین شبا قشنگه
اما خدایی من خواب رو به همه چی ترجیح میدم

یه دلیلش میتونه تنهایی باشه... ولی جذابیت، آرامش و پر راز بودن شب رو هم دست کم نگیر...

اتفاقا من خواب رو خیلی دوست ندارم سرکار خانوم خوابالو...

فریناز شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:12

مزگم توجه کردی همیشه نیشاتون تا بنا گوش بازه توی جوابا؟!
اینشکله رو همش میزاری

تو این همه خنده رو از کجا میاری آخه؟!

آپم ایشالله ۳ سال دیگه تشریف میاری دیگه:دی



من عاشق این شکلکم :دی :دی

حسودیت میشه؟! نگران نباش، تو هم یه روزی مثل من میشی... فقط کافیه یه مدت کثیری به این یا این :دی نگاه کنی

تشریف که آوردم... ایشالله نظر هم بعدا میدم ...

یگانه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:41 http://unique886708.blogsky.com/

خب به نام خدا... فوت فوت یک دو سه امتحان میشه...
خب واما چون ازونجایی که در مشتری مداری زبان زدی بهت می گم چرا حس مس کنم اینجا مثل سابقش نیس...
خب من بیشتر تغییرات رو توی شخصیت خودت احساس می کنم می دونی فکر می کنم که یه جورایی تقریبا تموم چیزا برات جذابیتشون رو از دست دادن... یه جورایی حتی این وبلاگم یا این دنیای مجازی مثل سابق برات جالب و جذاب نیست. این رو از اسم جدیدی که واسه بلاگت انتخاب کردی حدس می زنم.گذر موقت برای من یعنی که هیچ بعید نیست که تا چند وقت دیگه در اینجا هم تخته نکنم و برم. یعنی که زیاد به بودنم عادت نکنید.
نمی دونم حرفایی که می زنم راسته یا نه؟ من فقط چیزی رو که احساس می کنم می گم.
احساس می کنم واقعا دلت یه حرف کاملا تازه، یه اتفاق نو و جدید، یه هیجانی که تا حالا تجربش نکردی می خواد.
امیدوارم حرفام و به دل نگرفته باشی...
بازم میگم من فقط از رو نوشته هات به این نتیجه رسیدم پس ممکنه حدسم کاملا اشتباه باشه...
یه چیزی رو میدونی من توی دنیای واقعی برادر ندارم... فقط خواستم بهت بگم که خواهرانه بفکرتم. و دوست دارم که واقعا شاد شاد شاد ببینمت...اونم برای همیشه...

جواب ارسال شد...

دلنیا دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:01 http://delniya.blogsky.com/

خیلی باهات موافقم
شب خیلی خوب و قشنگه
به شرطی که اجازه داشته باشی ازش استفاده کنی!
آرامشی که هیچ وقت نداری 2-3 شب به اوج میرسه

یگانه جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:16

به به !!! ببین کی اومده!!!
السلام علیکم ...
کیف حالک ؟
الخوب بودی البهتر شدی؟؟؟
والا غرضمان از خوشحال سازی شوما این بود که بگوییم ما ویلاگ خود رو همین دیروزی ترکاندیم...
بلی ... بلی... این عین حخیخت است...
می دونم الان خیلی خوشحال شدی....
صداشو شنیدیم ولی به روی مبارک خودمون نمیاریم...
پس عرضمان رو درز می گیریم باابن نکته که هستم اما این بار بدون کاشانه ی مجازیم...
حالا پیش خودت نگوی... ببین این (یانی من) به من (یانی تو) می گفت می خوای بلاگت رو حذف کنی اما خودش زودتر دویید...
بنا به دلایلی مجبور به حذفش شدم...
نمی دونم چرا هر کاری میکنم نمی تونم برم پیش الی...
الان این شده غصه ام...

سلام...

وقتی نظرتو خوندم کلی ناراحت شدم...

ای کاش به این زودی نمیرفتی...

پیشنهاد میکنم یه جایی رو بسازی و فقط به داداش کوچیکت بدی...
چون میخوام بخونمت...

وقتی میگی مجبور شدی، پس حتما مجبور بودی دیگه...

ایشالله که خیره،

غصه نداره که ...

شاد باشی همیشه... پیش ما هم بیا

فریناز سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام ام اس تی جان
کجایی؟چرا دیگه نیستی اصلا؟!
راستش منم دارم به حرف یگانه خانوم میرسم

میخوای کلا بری که نوشتی گذر موقت ودیگه هم نیستی؟

من دوباره اومدم....

سلام سلام دوست عزیز

توضیحات در مطلب جدید...

ای بابا، حالا اون یه چیزی گفت تو چرا جدی گرفتی

نوچ، اتفاقا موندنی شدم اساسی...

من همیشه میخونمت، شک نکن... حتی ادامه ی مطلباتو، حتی غم نوشته هاتو که اصلا بهت نمیاد...

تبریک تغییراتت رو میزارم سر فرصت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد